4.نظریه صدر المتألهین
صدر المتألهین علم واجب را به ذات خود همانند ابن سینا و شیخ اشراق حضوری می داند و برای اثبات علم واجب به ذات خود 3 برهان اقامه می کند که بین آنها تفاوت عمیقی است. زیرا برهان اول مشربی شبه لمی دارد اما برهان دوم وسوم به آن قوت نیستند . چنانکه در اسفار برهان دوم وسوم را تحت عنوان تذکره آورده است .
برهان اول بر علم به ذات :
این برهان نظیر برهان صدیقین در اثبات اصل وجود واجب است. همان طوریکه برهان صدیقین با تأمل در اصل حقیقت هستی ثابت می کرد که اصل حقیقت وجود واجب است ، همان برهان ثابت می کند که اصل حقیقت هستی به ذات خویش عالم است . در این برهان ، شناخت علم وشناخت حقیقت واجب کافی است در جزم به اینکه واجب عالم به ذات خود است .اگر ابهامی باشد در تصور طرفین است نه در تصدیق . اگر ثابت شد که واجب حقیقت هستی محض است و هیچ نقصی در ذات واجب نیست و منزه از ماده و زمان ومکان است پس حقیقتی است که هیچ حجابی ندارد. و علم هم یعنی حقیقت حاضر و حقیقت مجرد. پس واجب علیم به ذات خود است .
برهان دوم وسوم برعلم به ذات :
در این 2 برهان ثابت می شود که واجب تعالی واجد کمالات وجودی است و واجب تعالی عالم بالذات شمرده می شود .
1 – در فلسفه اولی تبین شده است : هرچه به حکم عقل برای وجود به خودی خود – نه وجود به تخصص طبیعی یا ریاضی – کمال شمرده شود و ثبوتش برای موجود حق به امکان عام ممکن باشد ، ثبوتش برای حق تعالی واجب خواهد بود . چون کمال برای وجود من حیث هو وجود است نه وجود دارای تجسم یا ترکب تا اثبات آن برای واجب ممتنع باشد . ثبوت کمالات برای واجب تعالی به طور ضرورت است نه به امکان خاص زیرا هیچ گونه جهت امکانی در او یافت نمی شود .
2-واجب تعالی مفیض هر کمالی است و مفیض کمال باید واجد آن باشد تا بتواند آن را افاضه کند و محال است اعطا کننده کمال کمتر از گیرنده آن از آن کمال برخوردار باشد زیرا لازم می آید دریافت کننده اشرف و اکرم از معطی کمال باشد و این چیزی است که فطرت وذوق سلیم نمی پذیرد .
پس علم و هرچه به لحاظ کمال بودن مانند آن است چنانچه موجب تجسم و تکثر در موصوف نگردد ، ثبوت آن برای واجب تعالی ضرورت دارد . از آنجا که ذات او وجوب صرف و فعلیت محض است هیچ گونه جهت قوه وحالت منتظره در اویافت نمی شود . چون مفیض ومبدع علی الاطلاق اشیاء ذات اوست و ذوات عالم وصور علمیه اشیاء بخشی از آفریده های وی و مستند به او شمرده می شوند و اعطا کننده و مفیض کمال باید از مستفیض اتم و اشرف باشد تا معطی کمال در آن کمال کم بهره تر از گیرنده نباشد ، از این رو واجب تعالی عالم به ذات خود است وعلمش عین ذاتش به شمار می آید .
علم واجب به ما سوا :
صدرالمتألهین در علم واجب به غیر آراء مختلف اهل فلسفه را بیان و به نقد آنها می پردازد و در آخر نظر خودش را بیان می کند .
در ابتدا برهانی برعلم واجب بما سوا می آورد که شبیه برهان ابن سینا ست . اومی گوید چون واجب تعالی علت ما عداست همانطوری که در بحث علت ومعلول ثابت شد که نظام هستی نظام علی و معلولی است وپایان هر هدف و هدف بالذات نیز همان خداست . « هو الاول والاخر » پس الله تعالی علت جمیع ممکنات است وبه ذات خود عالم است وعلم به علت مستلزم علم به معلول است .روی این اصول نتیجه می گیریم که الله تعالی عالم به جمیع اشیاء است .
صدر المتألهین علم سابق را ( کثرت در وحدت ) براساس بسیط الحقیقه و علم مقارن با مخلوق را ( علم فعلی ) ( وحدت درکثرت ) برپایه اشراق بنا میکند .
باید گفت که وی هرچند نظریه شیخ اشراق در اثبات مرتبه علم ذاتی وتفضیلی قبل از ایجاد اشیاء را نا کافی دانسته اما در مرتبه علم تفضیلی فعلی وهمراه با ایجاد اشیاء این نظریه را پذیرفته واثبات این مرتبه از علم حضوری وتفضیلی را تنها در پرتواصول ومبنای متعالیه ممکن می داند .
بیان صدر المتألهین در حقیقت علم واجب الوجود :
صدر المتألهین بعد از نقل آرا و عقاید دیگران ,عقیده خاص خود را در علم واجب الوجود بما سوا بیان می کند . ومی گوید ماعقیده خود را تحت دو عنوان بیان می کنیم یکی از طریق اثبات وجود عقل بسیط که طریقه قدما از حکماء الهی است . ودیگری از طریق وجوب اتصاف ذات به مدلولات اسماء وصفات که حاکی از تحقق حقایق اسماء وصفات در ذات مبداند .زیرا وجود هر صفتی حاکی از تحقق معنایی است در ذات موصوف به نحوی که معنای مزبور متأخر ازذات و از قبیل لوازم متأخره در وجود نباشد واین طریقه ، طریقه صوفیه واهل کشف وشهود است .
بیان طریقه اول : وی بیان طریقه اول رابر چهار اصل مبتنی ساخته.
اصل اول : هر هویت وجودیه ای در مرتبه وجود خویش مصداق بعضی از معانی کلیه ای است که آن را در اصطلاح حکما ماهیت و در اصطلاح عرفا عین ثابت گویند . معنای کلی که منطوی در هویت وجودیه هر موجودی است اگر یکی باشد آن را ماهیت بسیطه نامند و اگر متعدد و موجود بوجود واحد باشد آن را مرکب خارچی مانند حیوان دانند که جنس او مأخوذ از ماده ای است به نام جسم نامی وفصلش مأخوذ از صورتی است به نام حساس . بدیهی است که برای ماده وصورت در این گونه مرکبات خارجی نوعی از اتحاد است به نام اتحاد در وجود که موجب وحدت نوعیه و ائتلاف معنی جنس وفصل و ارتباط ماده به صورت بوده. هویت وجودیه این مرکب خارجی را در نتیجه این اتحاد وارتباط به صورت موجودی کامل الحقیقه ونوعی محصل ذات نمایش می دهد.
ونیز مسلم است که جهت اتحاد از ناحیه صورت است وتحصلش اقوی از تحصل ماده ومفید وجود وفعلیت اوست . نسبت جهت وحدت واتحاد ، به صورت نه از این لحاظ است که معنی جنس جزءمعنی فصل وماهیت فصل ، در حد ذات مرکب است از 2 جزء و نه از لحاظ این است که معنی جنس عارض بر معنی فصل و از قبیل عارض وجود است به نحوی که وجود معروض جدا از وجود عارض وسابق بر وجود عارض بوده باشد .
بلکه نسبت جهت اتحاد و وحدت به صورت از این جهت است که حقیقت فصل که طبق تحقیق نحوه خاصی است از وجود خارجی با وحدت وبساطت خویش ,مصداق جمیع معانی جنسیه وفصلیه مقدمه بر اوست به نحوی که کلیه معانی جنسیه وفصلیه از این وجود بسیط وحدانی انتزاع و بر وی حمل شود . زیرا وجود فصل ، به خصوص فصل اخیر که در سلسله طولیه آخرین مدارج کمالی اجسام است همه مراتب قبلی در اوهست وبا حفظ کمال متقدم کمال متأخر را بدست آورده.
اصل دوم :هر قدر مرتبه وجود قوی تر باشد اشتمال آن برحقایق وجودی بیشتر است بنابراین در مرتبه عالیه وجود ، جمیع مراتب نازله به نحوه وحدت وبساطت موجود است.
اصل سوم :اگر چه وجود کامل نوعی با وحدت و بساطت خویش مشتمل برهمه معانی جنسیه ونوعیه متقدم است ولی صدق یک معنی نوعی برنوع اخیر مستلزم موجود شدن نوع اخیر به وجود نوع متقدم نیست . یعنی اگر چه نوع کامل انسان مشتمل برنوع نباتی است ولی صدق نوع نباتی برنوع انسان مستلزم این نیست که وجود انسان وجود نباتی گردد . سراین نکته این است که اگرچه نوع ناقص در مرتبه خاص خود محصل است ولی همین نوع در مرتبه وجودی بالاتر مثل نوع حیوان در مرتبه نوع انسان ، وجودی است ضعیف ومبهم . بلکه در این مرتبه وجود حیوانی او مستحیل در ظهور انسانی است .
اصل چهارم : چون وجود معلول وکمالات وجودیه وی مستند به وجود علت است . بنابراین هرکمالی که در معلول متحقق است به نحو اعلی واکمل در وجود علت موجود است .
بیان دلیل : صدرالمتألهین بعد از بیان اصول چهار گانه فوق می گوید : چون واجب مبدا فیاض وجود هر موجودی است طبق اصل اخیر وقاعده کلیه « بسیط الحقیقه کل الحقایق » وجود واجب الوجود باوحدت وبساطت ذات،مشتمل بر کلیه حقایق موجودات و کمالات معلولات خویش خواهد بود.
وچون واجب الوجود،وجود کل اشیاء و حقایق موجودات است بنابر این تعقل وجود واجب الوجود مستلزم تعقل اشیا و حقایق موجودات ا ست . و چون طبق اصول و موازین عقلیه واجب الوجود عاقل ذات خود است بنابراین ذات واجب الوجود عالم به ذوات و حقایق کلیه موجودات است.
وچون ذات واجب الوجود مقدم بر وجود وایجاد ماسوی است بنابراین علم به حقایق ماسوی نیز مقدم بر ایجاد ما سوی خواهد بود . پس ذات واجب الوجود در مرتبه ذات و وجود خویش عالم به حقیقت اشیاء وحقیقت اشیاء به تفضیل در مرتبه ذات احدیت موجود ومشهود خواهد بود وبنابراین این علم اجمالی در عین تفصیل مقدم برایجاد ماسوی است .
سپس صدر المتألهین تحت عنوان « ایضاح تفریعی » می گوید : بنابراین علم واجب به ماسوی در مرتبه و هویت وجودیه خویش صور مرتسمه در ذات یا صور منفصله از ذات و مغایر با ذات نیست بلکه عبارت است از وجود معانی کثیره علمیه ای که مندرج در نفس هویت وجود واجب الوجود بوده ومحکوم به حکم وجوب وجود و موجود به وجود واجبی است . وچنانکه در یک اصلی از اصول چهارگانه اشاره نمودیم موجودیت معانی کثیر علمی به وجود واحد واجب مستلزم ظهور معانی به تعینات وجودی خویش نیست بلکه همانند انطواء کمالات وجودی اجناس وانواع متوسطه در نوع اخیر واستهلاک قطره در بحر کبیر است .
ونیز می گوید : باید دانست که مابین قوه محض وفعلیت محض مرتبه ای است از وجود که در عین کمال فعلیت فاقد خصوصیت وتعین وجودی است که لازمه وجود امکانی اوست . بنابراین وجود اشیاء در وجود واجب الوجود ، وجود بالقوه ویا محفوف به تعین وهمراه حدود وقیود امکانی نیست . ونیز باید دانست که اختلاف وتباین ماهیات منطویه در ذات واجب الوجود مستلزم تکثر در ذات نخواهد بود ، زیرا ظهور اختلاف در ذات تابع موجودیت ماهیات به وجودات خاصه امکانیه آنهاست و ماگفتیم که ماهیات وحقایق موجودات در ذات ، فاقد تعینات وخصوصیات امکانی بوده وموجود به وجود وحدانی واجبند .
بیان طریقه دوم : برای بیان این طریقه که طریقه اصل عرفا می باشد نیز 3 اصل رابیان می کند :
اصل اول : به عقیده عرفا برای ذات مقدس واجب الوجود اسماء وصفاتی است که لازم وتابع اوست . اصل دوم : مقصود از اسماء لازمه ذات ، الفاض نیستند زیرا اینها اسم اسم هستند بلکه مقصود از اسماء معانی کلیه ای است که منتزع از نفس ذات و به منزله ذاتیات ماهیتند و نیز مقصود از صفات ، اعراض زائد بر ذات نیست بلکه مفهومات کلیه ای است مانند مفهومات ماهیات . بنابراین فرق بین صفت وذات ، نظیر فرق بین ماهیت و وجود است که صفت حاکی از ذات و شارح اوست چنانکه ماهیت حاکی از وجود است .
فرق بین اسم وصفت ، فرق بین واحدی که به معنی ذات موصوف به وحدت و واحدی که نفس وحدت است و به اصطلاح فرق بین اسم وصفت ، فرق بین مرکب وبسیط است .
اصل سوم : محمولات عقلیه ای که منتزع ازموضوع وحمل برآن می شوند بر 2 قسم است یکی آنکه نفس ذات و هویت موضوع کافی درانتزاع محمول نبوده بلکه موضوع به انضمام امری مغایر با ذات واعتباری زائد براصل ذات ، مصداق آن محمول قرار گیرد ، مانند انتزاع صقت متصل از جسم. دیگری آنکه نفس ذات موضوع وهویت او کافی در انتزاع ومصداق محمول بوده باشد مانند صفت متصل برای نفس اتصال یا واحد برای نفس حقیقت وحدت .
با توجه به اصول مزبور شکی نیست در اینکه هر وجودی اعم از واجب وممکن به نفس ذات خویش ,مصداق معانی متکثری است که با قطع نظر از ملاحظه غیر بر وی صدق نمایند .
بدیهی است که محمولات ذاتی منتزع از هر وجودی ، متعدد در معنا ومفهوم ولی متحد در وجود مصداقند ونیز بدیهی است که هر قدر قوت وجود آن بیشتر باشد احاطه او برمعانی ذاتی بیشتر واشتمال او بر کمالات بیشتر خواهد بود، ودر این صورت علم به چنین موجودی مستلزم علم به معانی ذاتی وکمالات وجودی اوست . بنابراین چون ذات واجب الوجود منشا وجود هر موجود و مبدا فیاض ما سوی وجامع جمیع کمالات وفضایل است ,مانعی نیست که معانی کثیر ذاتی که به نام صفات در مرتبه ذات صدق نماید به نحوی که معانی وکمالات ذاتی ، همگی موجود به وجود ذات ومانندماهیت ، موجود به نفس وجود ومتحقق به تحقق او باشند.
وچنانکه مصطلح عرفاست نفس معانی ذاتیه ومحمولات عقلیه راجداگانه وبدون اعتبار وملاحظه ذات ، صفت و با اعتبار و ملاحظه ذات ، اسم گوییم .
بااین تقریر معلوم گردید که این معانی ذاتیه ومحمولات عقلیه در مقام ومرتبه ذات ثابتند به ثبوت ذات ومتحقق اند به تحقیق ذات . و مانندذات،سابق بر جعل و صدور ماسوی و مقدم بر ایجاد ممکناتند و همانطوری که نفس ذات لا مجعول است معانی ذاتیه نیز لا مجعولند بلا مجعولیت ذات .
بنابراین معانی ذاتیه ومحمولات عقلیه که با تقریر مزبور ثابت در ذات ومحکوم به حکم ذات وموجود به وجود ذات وثابت به ثبوت ذاتند ودراصطلاح عرفا اعیان ثابته نامیده می شوند ، علم ذاتی ازلی واجب الوجودند بما سوی و چون ذات واجب الوجود عالم به ذات خویش است و اعیان ثابته موجود به وجود ذاتند ، بنابراین علم به ذات ، علم به اعیان ثابته ممکنات وحقایق کائنات است و همین طوری که همگی موجودند همین طور همگی معلوم به یک علم ومعقول به عین تعقل ذاتند .
وچون علم واجب الوجود عین ذات و وجود اوست بنابراین علم واجب الوجود علم فعلی وسبب وجود ممکنات خواهدبود وبنابراین ذات واجب الوجود ، هم در مرتبه ذات وهم در سایر مراتب وجود ، عالم به جمیع ممکنات واعیان وجودیه کائنات است .
صدر المتألهین برای فهم بهتر مسئله ,علم قبل از ایجاد را به آیینه تشبیه می کند و می گوید علم به موجودات قبل از ایجاد همانند صورت هایی هستند که در آیینه قرار دارند. که بالعرض وجوددارند و وجودی حکایی دارند .چون جزء حکایت چیزی نیستند وبرای درک بهتر علم مع الایجاد می گوید : علم واجب به جزئیات همانند فاعلیت او نسبت به آنهاست به این جهت که فاعلیت وعالمیت در واجب تعالی یکی است . براین اساس وجود اشیاء همان علم به اشیاست نه چیزدیگر .
بنابراین نظریه صدر المتألهین در مورد علم واجب به ما سوا اجمال در عین تفصیل است . در توضیح باید گفت همان طوری که تنزیه محض بدون تشبیه نقص است و تشبیه صرف بدون تنزیه قصور بوده و هردو از اوصاف سلبی واجب تعالی محسوب می شوند و جمع آن به معنای تنزیه در عین تشبیه وتشبیه در عین تنزیه به طوری که هیچکدام در دیگری ذوب نشده وهردو درعین وحدت محقق باشند کمال بوده واز صفات ثبوتی واجب به شمار می آید. علم اجمالی محض که هیچگونه کثرت در آن نباشد نقص است وعلم تفصیلی صرف که هیچگونه بساطت واجمالی او را همراهی نکند قصور بوده و هردو از اوصاف سلبی واجب محسوب می شوند وجمع آن که قاعده "سبیط الحقیقه کل الاشیاء ولیس شیء منها "، ترجمان رسای آن می باشد کمال بوده وصفات ثبوتی واجب به شمار می آید واین همان جمع سالم بین اجمال وتفصیل است که از عرفان به حکمت متعالیه راه یافت ولی اگر اجمال عین ذات باشد و تفصیل خارج از آن چنانکه بسیاری از حکمای مشاء واشراق باتفاوتی که در مبنا وتفسیر علم واجب دارند آن را پذیرفتند ، جمعی ناسالم است که قاعده سبیط الحقیقه پرده از نقص آن برداشت .
ملاصدرا چون علم را مساوق با وجود می داند به شیخ اشراق ایراد می گیرد که چرا وجود مادی را دارای علم دانسته است اما این نظر نهایی اونیست. نظر نهایی او آن است که علم همتای وجود بوده وحقیقت تشکیکی است و موجود مادی گرچه در اثر اجتحاب ماده ضعیف است لیکن هم علم است وهم عالم و هم معلوم لذا سراسر جهان آفرینش نسبت به واجب تعالی آگاه است .
صدرالمتألهین درمدرد علم واجب به متغییرات می گوید : اموری که متعاقب هم اند ، یعنی تدریجی اند دو اعتبار دارند : یک اعتبار به لحاظ خودشان است واعتبار دیگر به لحاظ مکشوف ومشهود بودن آنها برای خداوند ومرتبط ومنسوب شدن آنها به اوست. این امور به اعتبار اول متغیرند وبا اعتبار دوم ثابت می باشند چون ذات خداوند به تمام اشیاء احاطه داردو نسبت او به همه آنها یکسانست پس زمان باتمام اجزاء وآنچه دراو وبا اوست از خداوند صادر شده اند ویکبار وبدون تغییر وتدریج نسبت به خداوند حاصل وبرای علم او وعالم قضای او دفعهً حاضرند .
5. نتیجه گیری :
دراین مقاله سعی نمودیم تا نظریه 3 فیلسوف اسلامی در مورد علم فعلی خداوند را بیان کنیم . و از آنجاکه هر3 مسلمانند سعی ایشان برآن بوده است تا حتی الامکان علم خداوند را از هر حیث کامل و بی نقص نشان دهند واثبات کنند و از آنجا که مبانی فلسفی هر سه وجود واجب بالذاتی را اقتضا داردکه صرف وبسیط و واجد هر کمالی است, در صدد اثبات علمی نامتناهی برای او برآمدند اما تلاش آنها برای رسیدن به این هدف با توجه به مبانی متفاوتی که دارند در مسیر جداگانه ای صورت پذیرفت.
ابن سینا ، شیخ اشراق وصدرالمتألهین علم واجب به ذات خود را عین ذات وحضوری می دانند . اما نقطه افتراق آنها در علم خدا به ما سواست.ابن سینا قا ئل به علم ارتسامی برای خداست و می گوید چون خداوند بر جزئیات به وجه کلی علم دارد علمش ثابت بوده و متغیرنیست . شیخ اشراق اگر چه علم تفصیلی به اشیاء را برای خدا ثابت می کند اما آن را اضافه ای اشراقی دانسته وهمرتبه مخلوقات وموخر از ذات می داند .
صدر المتألهین نیز در علم واجب ابتدا برمسلک شیخ اشراق گام می نهد واز آن پس آنچنان که خود می گوید با الهام از آثار اهل معرفت جهت رفع نقص براساس قاعده سبیط الحقیقه به اثبات علم تفصیلی واجب بما عدا در مقام ذات پرداخته ومعتقد به علم اجمالی در عین کشف تفصیلی گشته است وبه این صورت هر گونه نقص وتغییر را از ذات واجب نفی می کند .
6. منابع :
1. ابن سینا ، «الاشارات و التنبیهات» ،قم :نشر البلاغه,1383 ، ج 3.
2. جوادی آملی ، « شرح حکمت متعالیه »، انتشارات الزهرا ، چاپ اول, 1372.
3. سهروردی ، « مجموعه مصنفات شیخ اشراق», تصحیح و مقدمه:هانری کربن,تهران, چاپ اول,1380.
4. صدرالمتالهین شیرازی ،ترجمه و شرح «مبدا و معاد » ،مترجم :محمد ذبیحی ،قم:دانشگاه قم،انتشارات اشراق ،1380 .
5. صدرالمتالهین شیرازی ، «شواهدالربوبیه » ،قم : انتشارات مطبوعات دینی ،چاپ اول, 1382.
6. مصلح ،جواد ، «فلسفه عالی »،تهران :دانشگاه تهران ،1379.
7. مطهری،مرتضی ، «درسهای الهیات شفا » ،تهران :حکمت ,ج 2 .
8. یثربی ، یحیی،«فلسفه مشا »,قم: موسسه بوستان کتاب, چاپ اول,1385.
9. یثربی ، یحیی، « حکمت اشراق », قم: موسسه بوستان کتاب, 1383.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |